پارت هشتاد و هشتم

زمان ارسال : ۲۲۹ روز پیش

دست به سینه توی حیاط ایستاده بودم و به بازی بچه‌‌ها نگاه می‌‌کردم و در خاطراتم با نوید سیر می‌‌کردم. از روزی که برای اولین بار دیدمش و تا حالا که این ماجراها پیش آمده بود. ناخودآگاه به یاد نازی افتادم. چقدر دلتنگش بودم. به یاد روزهای کاری‌‌امان لبخند ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید